برای اطلاع به دنیا

فقط خداست تنها دوست تو....؟

برای اطلاع به دنیا

فقط خداست تنها دوست تو....؟

شش عمل ناپسند آقایون در روابطشان با خانمها

آن روزها که تازه با او آشنا شده بودید، همیشه صورتتان را خوب اصلاح می کردید، لبخندهای زیبا می زدید، و در حضورش همیشه ادب را حفظ می کردید. اما حالا که دیگر آن روزهای اول به پایان رسیده است، دیگر هیچکدام از این مسائل را رعایت نمیکنید.  


در اینجا به شش نمونه از این تغییرات که خانم ها دوست ندارند در رابطه شان با مردی ایجاد شود اشاره می کنیم. این تغییرات برای آنها تاحدی ناراحت کننده هستند که حتی ممکن است باعث برهم خوردن رابطه از جانب آنها شود. درست است که با گذشت زمان و صمیمی شدن بیبشتر با او می توانید احساس راحتی بیشتری در رفتارتان داشته باشید، اما حواستان باشد که این شش اشتباه را مرتکب نشوید.

1.
به وضعیت ظاهریتان رسیدگی نمی کنید 
 

حال که مدتی طولانی از رابطه تان گذشته است، تصور می کنید که اگر در بعضی کارهای مربوط به نظافت خود سهل انگاری کنید موردی نداشته باشد. البته درست است که اکنون که آشنایی کامل با یکدیگر دارید می توانید راحت تر نزد او لباس بپوشید، اما خاطرتان باشد که مرتب و پاکیزه بودن باعث می شود که جذابیت خود را برای همیشه پیش او حفظ کنید. اگر به ظاهرتان اهمیت ندهید، او تصور خواهد کرد که برایتان مهم نیست او در رابطه با شما چه فکری می کند. و باعث می شود که خیال کند دیگر به او اهمیت نمی دهید.

2.
نزد او باد شکم خالی می کنید 
 

اکثر مردها وقت به حدی از صمیمیت با زنی می رسند، به خود اجازه می دهند که واکنش های فیزیکی خود را بدون رودربایستی نزد او انجام دهند. البته ممکن است اگر این کار گهگاه انجام شود، او ناراحت نشود، اما اگر این کارتان شکل عادت بگیرد مطمئناً ناراحت خواهد شد و تصور خواهد کرد که برای شما مثل یکی از دوستان پسرتان است، نه فردی خاص.

3.
تاریخ های مهمی مثل روز تولد و سالگردها را فراموش می کنید 

 اوایل برای روز تولدش بهترین سورپریزها و هدایا را تدارک می دیدید، اما حالا حتی یک زنگ هم به او نمی زنید. این کار شما برای او به این معناست که دیگر اهمیت برایتان ندارد و نادیده اش می گیرید. خاطرتان باشد که اگر باز هم مثل سابق تولدش را جشن بگیرید، باعث پایداری عشقتان خواهید شد.

4.
دیگر تحسینش نمی کنید  




یکی از مزایای رابطه های طولانی مدت این است که دیگر ناچار نیستید تلاش کنید تا بتوانید او را تحت تاثیر خود قرار دهید. اما زیاده روی نکنید. اگر بتوانید اشتباهاتی که در بالا ذکر شد را مرتکب نشوید، می توانید مطمئن باشید که از چنگتان نخواهد رفت و همیشه پیشتان خواهد ماند

سابقاً از اینکه وقتتان را با خانواده ی او بگذرانید خوشحال بودید، اما حالا دیگر تمایلی به این کار ندارید. اگر قبلاً فردی سازش پذیر بودید و حالا دیگر قابلیت انعطاف ندارید، باید درمورد این تغییر رویه ی خود بیشتر فکر کنید. این از همه ی تغییراتی که گفته شد برای خانم ها آزار دهنده تر است چون زنها ذاتاً افرادی قابل انعطاف هستند. بی احساسی را کنار بگذارید
 
اگر سابقاً عادت داشتید که پیش او عصبانیتتان را کنترل کنید و حالا این کار را نمیکنید، پس حق دارد که ناراحت و رنجیده خاطر شود. او چون شما را فردی با ثبات شخصیت و اخلاق خوب دیده است، با شما آشنا شده، اما حال که به فردی عصبانی و بداخلاق تبدیل شده اید، حق ندارد که بهانه جویی کند؟

6.
سازش ندارید  
آیا هنوز هم وقتی مدل موهایش را تغییر می دهد یا لباسی جدید می خرد متوجه میشوید؟ اگر متوجه می شوید پس به او بگویید. اگر دیگر تحسینش نکنید، تصور خواهد کرد که به کلی فراموشش کرده اید. زن ها نیاز دارند که از جانب مردشان مورد تمجید و تحسین قرار گیرند و اگر این کار صورت نگیرد، او جای دیگری به دنبال این تمجید و توجه خواهد گشت.

5.
دمدمی مزاج می شوید  
معمولاً وقتی یک رابطه طولانی می شود، مردها تنبل می شوند و دیگر آن کارهای کوچکی که به خاطر طرفشان انجام می دادند را کنار می گذارند. به جای آن شروع به انجام کارهایی می کنند که وقتی برای اولین بار طرفشان را ملاقات کردند، جرات انجام آن را نداشتند. بعضی از این تغییرات تا حدودی طبیعی هستند، ما بعضی دیگر واقعاً باعث عصبانیت و ناراحتی خانم ها می شود 

درد دل با خدا

گفتم: خسته ام  

گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.  

گفتم: هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره 

 گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. 

 گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم  

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق/16) ::. 

 گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!  

گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.  

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::. گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟  

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::. گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه!  

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.  

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟ 

 گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم .:: خدا نسبت به همه ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.  

گفتم: دلم گرفته  

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::. گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله 

 گفتی: ان الله یحب المتوکلین .:: خدا اونایی رو که توکل می کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.  

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار  

گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می کنن (حج/11)

مردها هم انسان هستند

بـر اسـاس بـاور بسیـاری از متـخـصـصـان مشــاوره آقـایــون
هـمـچـنان ذهـنـیـت اولـیـه و بــدوی خود را در مورد مسائل
مربوط به روابط با خانمـها حفظ کرده اند. این دسته از افراد
تصـور می کنند که شخصیت خانم ها منفعل بوده و دست
یـابی بــه آنها کار دشواری است. چرا؟ به این دلیل که آنها
معتقدند که زمانی رسیدن به یک خانم لذت بخش خواهد
بود که برای دست یابی به او هفت خوان رستم را پشت سر بگذارند. آقایون تصور می کنند که اگر به دنبال خانم ها راه نیفتند و تمام سختی ها را به خاطر او تحمل نکنند به اندازه کافی مردانگی خود را آشکار نساخته اند.

اما متاسفانه آنها چیزی در مورد عشق حقیقی و فضای رمانتیکی که بعد از ازدواج ایجاد می شود، چیزی نمی دانند. وظیفه یک مرد پس از تعقیب کردن و بدست آوردن همسر مورد علاقه اش چیست؟ در این جا  آنها بر این باورند که بالاترین خواست یک خانم این است که او به مردانگی خود عمل کرده و یا خانم مصالحه کند.

ادامه مطلب ...

مشخصات پسر خوب

یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد
یک پسر خوب کمتر با این جمله مواجه میشود"مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد"
یک پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره
یک پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون
یک پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته

یک پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده
یک پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:"ساعت چند" "کی میای" "کجا" "دیر نکنی
یک پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه
یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند
یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید
یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد
یک پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد
یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند
یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند
یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزود
یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند
یک پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ جواد یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند
یک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر
عشق
نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد
یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند
یک پسر خوب به جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب آتیه جوانان باز کند و به فکر 100 سالگی خود باشد
یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و ... بگویند
یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسی قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد
یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد
یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس 110 تماس حاصل می کند
یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد
یک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند
یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه 1 ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند
یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد تائید وزارت 1) ارشاد اسلامی 2) وزارت بهداشت 3) وزارت مبارزه با تبعیضات استانی و ... باشد
یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان رابر باد دهد
یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و زیر بوش رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد
یک پسر خوب تنها برای رضای خدا و کاهش بار سنگین ترافیک و حمل و نقل درون شهری و برون شهری هر کجا که دختر
خانم
یا خانمی را در رده سنی 000 تا 000 سال دید سوار کرده و به مقصد می رساند
یک پسر خوب تا به حال مشاهده نشده . . .

مشغله

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!"

شما چطور؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟!

انگلیسی زیبا

 
سه جادوگر به سه ساعت سواچ نگاه میکنند؛ کدام جادوگر به کدام ساعت نگاه میکند
.
.
.
.
... ... ... .
حالا ترجمه انگلیسیشو بخونید
.
.
.
..
.
Three witches watch three Swatch watches.
 
 Which witch watch which Swatch watch
 

شوهر و مادر زن!

 
 
شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی...
شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟
دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟ بچه دار شد؟
مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت :
آره جونم ،این پسره ، شوهرش ، مثل پروانه دور سرش می چرخه ، اون سال اول عروسی که دایم مسافرت بودن ، همه جا رو رفتن دیدن ، عید اون سال هم رفتن اروپا برای من هم یه پالتوی خیلی قشنگ آورده بود ، تو کار های خونه هم نمی گذاره دست از سیاه به سفید بزنه ،وقتی هم که حامله بود دیگه هیچی ، اینقدر بهش می رسید حالا هم که بچه اشون به دنیا اومده تا پوشک بچه رو هم این عوض میکنه ، آره شکر خدا خوشبخت شد بچه ام .
شهین خانم گفت شکر خدا ، ببینم پسرت چیکار میکنه از زنش راضیه !؟
مهین خانم یه آهی کشید و یه پشت چشم اومد که ای خواهر نگو که دلم خونه ، پسر بد بختم هر چی در میاره همش خرج مسافرت این دختره میکنه ، انگار زمین خونه اشون میخ داره اون سال اول که اصلا توی خونه بند نبودن ،اصلا فکر نمیکرد که بابا این بدبخت خرج این همه سفر رو از کجا بیاره ، بعدش هم عیدیه رفتن دبی ،دختره برا ننه اش رفته بود یه پالتو خریده بود ۱۰۰ دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه ام توی خونه عین یه کلفت کار میکنه ،زنه دست از سیاه به سفید نمی زنه ، حامله که شده بود این پسره دیگه رسما شده بود زن خونه،بعد هم که زایمان کرد حتی پوشک بچه اش رو میده این پسر بد بخت عوض میکنه ،
آره خواهر طفلکم بدبخت شد !

مصاحبه با خدا

  خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

مطالب آموزنده

میفر مایند  : … !

اگر دیگران را با زیباترین منشها بخوانیم چیزی از ارزش ما نمی کاهد بلکه او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گویم .

آسودگی آدمی ، به گنج و دینار نیست که به خرد است و روشن بینی .

آیا از بخشندگی و مهربانی که نخستین منشهای خداوند است ، در ما نیز نشانی هست ؟
 آن که دیگران را ابزار پرش خویش می سازد ، تنها خواهد ماند.

آدمی با گرفتن کینه دشمن ، زندگی را بر دوست نیز تنگ می کند .
 آدم های آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند .
 اگر شیفته کارت نباشی ، روآنت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از پای در خواهد آمد .
 آدمیان امیدواراند ، جاودانه باشند که این هم جز با نیکی و ازخود گذشتگی

برای دیگر آدمیان بدست نمی آید .

آدم های پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن.

 آنکه راستی نپوید ، گرفتار آمیزش ، با اهریمن است ، فرزند این آمیزش ، آشوب است و شورش .
 آدم خودباور ، هیچ گاه برای رسیدن به پول ، ارزشهای آدمی را زیر پا نمی گذارد .
 آرمان و انگیزه هویدا ، ویژگی آدم کارآمد است .

اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی .
 بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی انسانهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند .

پشتیبانی از داشته دیگران ، پشتیبانی از داشته خود ماست .

پشیمانی از داشته دیگران ، پشیمانی از داشته خود ماست .

پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ،دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید .
 در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .

ترس از جدایی ، جدایی ببار می آورد .
 تن پوشی زیباتر از خوی نیکو نمی شناسم .
 گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه کوهستان را برگزینیم .
 گاهی تنها درمان روانهای پریشان ، فراموشی است .
سختی های بزرگ به آدمی نیرویی دو چندان می بخشد .
 جز نامیدی و افسردگی هیچ بن بستی در زندگی آدمی نیست .
 جایی که شمشیر است آرامش نیست .
 ارزش نگاه دوست را وقتی درک می کنی که در دل دیوارهای دشمن باشی .

از منطق برای سرکوب دیگران استفاده نکن بلکه در بحث ها با ملایمت وبه عنوان ابزاری برای روشن ساختن موضوع از آن استفاده کن.

دوست نداشتن ، یک تهمت ، سنگین تر از هزار هزار دشنام است

معجزه ی عشق

 

     خانم« تامپسون» معلم کلاس پنجم ابتدایی در اولین روز مدرسه مقابل دانش آموزان ایستاد و به چهره دانش آموزانش خیره شد و مانند اکثر معلمان دیگر به دروغ به بچه ها گفت که همه آنها رابه یک اندازه دوست دارد. اما این غیر ممکن بود. چرا که در ردیف جلو پسربچه ای به نام « تدی استودارد» درصندلی خود فرو رفته بود که چندان مورد توجه معلم قرارنداشت. خانم «تامپسون» سال قبل « تدی » را دیده بود و متوجه شده بود که او با بقیه بچه ها بازی نمی­کند. اینکه لباسهایش کثیف هستند و او همواره به استحمام نیازدارد . برای همین «تدی» فردی نامطلوب قلمداد می شد.

    این وضعیت چنان خانم « تامپسون» را تحت تاثیر قرار داد که او عملا نمرات پایینی را بر روی برگه امتحا نی­اش درج می کرد.

    در مدرسه ای که خانم «تامپسون» تدریس می کرد، لازم بود تا او شرح گذشته تحصیلی همه دانش­آموزانش را مورد بررسی قرار بدهد. او«تدی» را در نوبت آخر قرار داد . با این حال وقتی پرونده وی را مرور کرد، بسیار شگفت زده شد .

     معلم کلاس اول « تدی » نوشته بود او بچه ای باهوش است که همیشه برای خندیدن آمادگی دارد. او تکالیفش را مرتب انجام می­دهد و رفتار خوبی دارد. او از اینکه دور و برش شلوغ باشد، خوشحال می شود.

     معلم کلاس دوم نوشته بود :«تدی » دانش آموز بسیار باهوش و با استعداد است . همکلاسی هایش اورا دوست دارند اما او اخیرا به خاطر ابتلاء مادرش به یک بیماری لاعلاج دچار مشکل شده. و احتمالا زندگی اش سخت شده است.

    معلم کلاس سوم نوشته بود مرگ مادرش برایش بسیار سخت تمام شد. اوتلاش می­کند تا هرچه در توان دارد به کار بندد، اما پدرش چندان علاقه­ای از خودش نشان نمی دهد. اگر در این خصوص اقدامی نشود زندگی شخصی اش دچار مشکل خواهد شد.

     معلم کلاس چهارم نوشته بود :«تدی» انزواطلب است و علاقه چندانی به مدرسه نشان نمی­دهد. او دوستان زیادی ندارد و گاهی سر کلاس خوابش می برد .

     اکنون خانم «تامپسون » مشکل وی را شناخته بود به خاطر همین از رفتار خود شرمسار شد . اوحتی وقتی که دید همه دانش آموزانش به جز «تدی» هدایای کریسمس او را با کادوها و روبان های رنگارنگ زیبا بسته بندی کرده­اند، حالش بدتر شد .هدیه «تدی» با بد سلیقگی در میان یک کاغذ ضخیم قهوه­ای رنگ پیچیده شده بود که او آن را از پاکت های خود درست کرده بود. خانم «تامپسون» برای باز کردن آن در بین هدایای دیگر دچارعذاب روحی شده بود. وقتی او یک گردنبند بدلی کهنه را که تعدادی ازنگین­های آن هم افتاده بود به همراه یک شیشه عطرمصرف شده که یک چهارم آن باقی مانده بود از لای کاغذ قهوه ای رنگ بیرون کشید. گروهی از بچه های کلاس شلیک خنده سر دادند . اما او خنده استهزاءآمیز بچه ها را با تحسین گردنبند خاموش کرد. سپس آن را به گردن آویخت و مقداری از عطر را نیز به مچ دستش پاشید.

     حرکت بعدی « تدی » کاملا خانم «تامپسون » را منقلب کرد. او مدتها منتظر ماند تا اینکه سرانجام خانم معلم خود را تنها گیر آورد. سپس به وی گفت: خانم معلم امروز شما دقیقا بوی مادرم را می دهید .

     خانم «تامپسون» هاج و واج به او نگریست. پس از خوردن زنگ آخر رفتن بچه ها او یک سا عت در کلاس نشست و اشک ریخت. از آن روز به بعد او دیگر تدریس را صرفا به آموختن خواندن و نوشتن و ریاضیات محدود نکرد. بلکه تلاش کرد تا به بچه ها درس زندگی هم بیاموزد. خانم «تامپسون» به خصوص توجه خویش رابه «تدی» معطوف کرد . همچنانکه با پسرک کار می کرد گویی ذهن وی دوباره زنده می شد. هرچه بیشتر اورا تشویق می کرد . پسرک بیشتر عکس العمل نشان می داد . در پایان سال «تدی » یکی از بهترین دانش آموزان محسوب می شد .خانم «تامپسون » علی رغم ادعایش که گفته بود که همه بچه ها را به یک اندازه دوست دارد اما این بار هم دروغ می گفت. چرا که تعلق خاطر ویژه ای نسبت به «تدی» داشت. یک سال بعد او نامه ای از طرف «تدی » دریافت کرد که در آن نوشته بود او بهترین معلم درتمام زندگی اش بود.

     شش سال دیگر نیز سپری شد تا اینکه او نامه دیگری از طرف « تدی » دریافت کرد. «تدی » در این نامه نوشته بود درحال فارغ التحصیل شدن از دانشگاه با رتبه عالی است . او بار دیگر به خانم «تامپسون» اطمینان داده بود که وی را همچنان بهترین معلم تمام زندگی اش می­داند. سپس چهار سال دیگر نیز مثل برق و باد گذشت. نامه چهارم «تدی » اذعان می کرد که او به زودی به درجه دکترا نایل خواهد آمد. او نوشته بود که می خواهد باز هم پیشرفت کند وبار دیگر احساس قلبی خود را در خصوص وی تکرار کرده بود . ماجرا به همین جا خاتمه نیافت. بهار سال بعد نامه دیگری از طرف «تدی» به دست خانم«تامپسون » رسید. او در نامه خود نوشته بود که با دختری آشنا شده ومی خوا هد با وی ازدواج کند. «تدی » اظهار کرده بود از آنجا که چند سالی است پدرش را از دست داده موجب افتخارش خواهد بود اگر خانم«تامپسون» بپذیرد و به جای مادر داماد در مراسم عقد حضور داشته باشد . والبته خانم«تامپسون» پذیرفت. حدس می­زنید چه اتفاقی افتاد؟ او در مراسم عروسی همان گردنبندی را در گردن آویخت که چند نگینش افتاده بود و همان عطری را که مصرف کرده بود که خاطره مادر «تدی» را در یاد او زنده می کرد. در مراسم عروسی «تدی» با دیدن خانم «تامپسون » لبخند رضایت بر لبانش نشست پیش رفت وموءدبانه دست او را گرفت. بوسه ای بر پشت آن زد و آهسته در گوش خانم معلم خود گفت: متشکرم خانم«تامپسون » که مرا باور کردی . بسیار متشکرم از اینکه احساس مهم بودن را در درونم بیدار کردی و به من نشان دادی که می­توانم مهم وتاثیر گذار باشم.

      خانم «تامپسون» که اشک در چشمانش جمع شده بود آهسته پاسخ داد. تو کاملا در اشتباهی! «تدی» این تو بودی که به من آموختی می­توانم مهم و تاثیر گذار باشم. درآن زمان من اصلا نمی دانستم چطور باید بیاموزم تا اینکه با تو آشنا شدم

 

خودم اشکم دراومد عجب معلمی........

مغز کودکان بسیار باهوش بسیار کندتر رشد می کند ؟!!!

 

کودکان بسیار باهوش می‌توانند در خیلی از زمینه‌ها کاردان باشند، اما تحقیقات نشان می‌دهد آنها در رشد مغزی از همسالان خود عقب می‌مانند؛ زیرا قشر خارجی مغز کودکان با ضریب هوش بالا دیرتر به حداکثر رشد خود می‌رسد.
 به نقل از سایت خبری تلگراف، از سوی دیگر محققان نقش محیط رشد کودک را در رشد استعدادهای فکری او بی‌اهمیت نمی‌دانند.

در پی تحقیقات دانشمندان بر روی رشد قشر خارجی مغز سر 307 کودک، آنها مشاهده کردند که قشر خارجی مغز سر کودکان با حداکثر ضریب هوشی، در سن 11 سالگی به بیشترین ضخامت رسید، اما در کودکان با حداقل هوش در 9 سالگی و در کودکان با هوش متوسط در شش سالگی این اتفاق روی داد. البته در تمام موارد، قشر خارجی مغز با گذشت زمان ضخیم‌تر شد

مغناطیس چه تاثیری بر بدن دارد؟

همانطور که میدانید میدان مغناطیسی در واحد تسلا (T) یا گوس (G) سنجیده می شود . تسلا واحد بسیار بزرگی است ( T = 10,000 G) .به همین دلیل در اغلب موارد از گوس در سنجش ها استفاده می شود. پس واضح است که رسیدن به میدان های مغناطیسی بسیار بزرگ کار ساده ای نیست. در واقع اکثر مغناطیس های بزرگ میدانی کمتر از چند تسلا تولید می کنند. بر اساس اسناد و مدارک موجود اثر این میدان چند تسلایی بر بدن انسان ناچیز بوده و پتانسیل خطر آن پایین است. افرادی که با دندانهای پر شده در معرض میدان 1.5 تسلایی قرار گرفته اند ، عنوان کرده اند که مزه عجیبی را در دهان حس نموده اند. و افرادی که دستشان را در میدان 10 تسلایی قرار داده اند گفته اند که : احساس سردی ، درد در استخوان و مورمور شدن پوست را داشته اند. مطالعات آزمایشگاهی هم نشان داده که گلبولهای قرمز خون در میدان 0.35 تسلایی به چرخش واداشته می شوند. به هرحال توصیه می شود که از ماندن بیش از 8 ساعت در محیطی که شدت میدان در آن 0.06 تسلا است ، خودداری نمایید. ضمنا هیچ قسمت از بدن نباید برای مدت طولانی در میدانی تا 2 تسلا قرار گیرد.

مفهوم طراحی و طرح ریزی

مفهوم طرح ریزی:اندیشیدن به برنامه های آینده، تعیین اهداف طرح، ارزیابی امکانات موجود،
راه و روش های رسیدن به اهداف تعیین شده، و پس از آن، ارزیابی کارهای انجام شده
و اولویت بندی کارها را طرح ریزی گویند.

مفهوم طراحی:طراحی، تلاشی اندیشمندانه، خلاقانه است که از تفکر شروع و به ارایه ی محصولی زیبا، کارآمد و اصیل ختم می شود 

.........

ادامه مطلب ...

من پولدارم

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین »
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه… نه!»
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

یه شعر واسه پسرا

بیا حالشو ببر

------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------

تو واسه من عروسکی*عروسکی بی چشمه رو*الهی که دیوار شب*روی سرت بیاد فرد

ببین که مرد آیینه*توی شبت شکسته شد*آخرین پرواز خطم برای تو خجسته شد.

زخمه شبو من چیدم*اما تو رو ندیدم*بگوبگو برای چی*ازخود به تورسیدم*عروسک نازم بودی *چرا شدی بی چشمه رو*بال واسه پروازم بودی*رفتی باکی؟یالله بگوووووووووووو

زخم من دست کم صد دفعه*نمک پاشیدی دم نزدم دیگه بسمه*هرکاری از دستم برمیومد که کردم*قانع نبودی واسه همین برمیگردم*اگه یه روزی یه موقع یه جا رفتی تو فکر فرو*بدون بودی واسم عروسک بی چشمه رو* میخوام بذارم برم چون دیگه نمیکشم*از نگام بخونو نیا جلو چشام*دختر بسه؟ دیگه نمیخوامت*روتو کم کن بی حیا*میخوام بهت بگم دیگه سراغ من نیا*همه میدونن که انگشت نمای شهر شدی*ازت بدم میاد بی آبروی رو سیاه*مثل اشک شدی از چشام افتادی*یادت رفته با اسم من چقدر پوز دادی*تو با من بودی قول دادی کلی بهم*آره گفتی بهم*دوستم داری منم دلو دادم مفتی بهت*برو چشات نبینم*ولی فکر نکن ضعیفن*روی تک تودریغه*تصمیم گرفتم اکیدا*شاید توبخوای بدونی مسعوداین دفعه چه جوری تورو پیچ میده*میدونم از اون روزها هنوز سرت گیج میره

باز تو روزای روشن*خورشیدم تو دیدی*اما تو وقتی رفتی*امیدمو بریدم*هنوز اون قابه عکسو*که با هم بودیمو دارم*هی میگیره سراغت*میگم گم شده یارم*عروسک بی چشمه رو*خوشکل نازم اما دورو*گربه سفت بسه دیگه*این همه نیرنگو دروغ*میخوام بذارمت برم*که حوصله ام سر اومده*دیگه ازت بدم میاد*خوبی بهت نیومده

مورچه و خدا

بارش زیادی سنگین بود و سربالایی سخت. دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس میزد. اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم ، نفس خداست.مورچه ، دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: گاهی یادم می رود که هستی ، کاشکی بیشتر می وزیدی.خدا گفت: همیشه می وزم، نکند دیگر گمم کرده ای
مورچه گفت: این منم که گم میشوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خرد . نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد.
خدا گفت: اما نقطه سرآغاز هر خطی است.
مورچه زیر دانه گندمش گم شد و گفت : من اما سرآغاز هیچم ، ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد.
خدا گفت: چشمی که سزاوار دیدن است میبیند. چشمهای من همیشه بیناست.
مورچه این را می دانست. اما شوق گفتگو داشت.شوق ادامه گفتن.
پس دوباره گفت: و زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست.
خدا گفت: اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست و در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.
مورچه خندید و دانه گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد.
هیچکس اما نمی دانست که گوشه ای از خاک، مورچه ای با خدا گرم گفتگو است

عشق رویایی

یک زوج خوشبخت اگراز پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین

صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین

شبی هست که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید!

هنوز قلب تو کال است هنوز به اندازه فردا زیبایی هنوز دختران تبسم برای شانه تو غنچه می بافند تو می توانی از یک من آب صد مثقال سنجاقک بگیری اینقدر به فلسفه نزدیک نشو شیطان سوار منطقت می شود اینقدر ابراز تردید نکن نا سلامتی تو شفای بو علی بلدی دیشب آنقدر قلبت تند می زد که داشتی به خط پایان عشق می رسیدی نبضت را محاسبه کن اینقدر ظریف نباش پروانه ها بلندت می کنند...

نقش امام و حجت الهی در جهان هستی

در اعتقاد شیعه امامت تنها به امور شرعی و اعتقادی مردم و یا حتی امور اجتماعی و سیاسی محدود نمی‌شود. بلکه امام به عنوان حجت خدا در عالم تکوین نیز نقش داشته و واسطه فیض الهی به بندگان است. به عبارت دیگر آنچه که خداوند در عالم هستی مقدر فرموده از مجرای امام و حجت عصر بر مردم جاری و ساری می‌شود.
 از این روست که در زیارت جامعه کبیره که از امام هادی، نقل شده خطاب به ائمه معصومین، عرض می‌کنیم: خداوند، هستی را به وسیله شما آغاز کرد و به وسیله شما نیز به انجام می‌رساند. او به وسیله شما باران را نازل می‌کند و به وسیله شما تا زمانی که خود اراده کند، آسمان را از اینکه بر زمین فرو افتد، نگاه میدارد، و هم به وسیله شما غم و اندوه را برمی‌دارد و سختی‌ها را برطرف می‌سازد.
 با توجه به این بینش و این اعتقاد نسبت به امامان معصوم و حجتهای الهی، است که شب قدر مفهوم میابد؛ شبی که فرشتگان و روح به اذن پروردگار خویش "کل امر" یا برنامه یک‌ساله جهان هستی را بر کسی که از سوی خداوند برگزیده شده عرضه میدارند چنانکه در روایتی از حضرت محمد (ص) نقل شده آمده است: به شب قدر ایمان بیاورید همانا در این شب امور یک سال (همه آنچه در یکسال واقع می‌شود) نازل می‌گردد و برای این موضوع پس از من پیشوایانی وجود دارند که عبارتند از: علی‌بن‌ابی‌طالب و 11 تن از نوادگان او.

با توجه به آنچه گذشت بر همه ما لازم است که در فرصت به دست آمده در ماه رمضان از یک سو به نقش و جایگاهی که حضرت بقیه‌الله‌الاعظم، ارواحنافدا، به عنوان حجت خدا و امام عصر در سراسر جهان هستی و در زندگی همه انسانها دارند، توجه کنیم و آن را به درستی بشناسیم و از سویی دیگر به وظیفه و تکلیفی که در برابر آن وجود مقدس که ولی نعمت همه ما و واسطه همه فیوضات الهی هستند بخوبی واقف شویم و بدانیم که مه نعمتها و برکتهای الهی به سبب وجود ایشان بر ما جاری شده و بنابراین بی‌توجهی و غفلت نسبت به آن حضرت، ناسپاسی و قدرناشناسی بزرگی است که خداوند بسادگی از آن نخواهند گذشت

نکاتی چند.....

روی این موارد زیر فکر کنید که بسیار جالب و خوندنیست :

- زمانی که پیتر جی. دانیل در کلاس چهارم درس می خواند٬ معلمش - خانم فیلیپس- مدام به او می گفت :" پیتر! تو اصلا خوب نیستی ٬تو یک سیب زمینی گندیده ای که هرگز به جایی نخواهی رسید ." پیتر تا سن 26 سالگی کاملا بی سواد ماند. یکی از دوستانش تمام شب پیش او می ماند و برایش کتاب می خواند. او حالا مالک کل خیابانی است که زمانی در آنجا می جنگید و در آنجا بود که آخرین کتاب خود به نام " خانم فیلیپس شما اشتباه می کردید!" را به چاپ رساند.


- لوئیزا می آلکوت
٬ نویسنده ی کتاب " زنان کوچک" از طرف خانواده اش تشویق می شد که به عنوان پیش خدمت یا خیاط کاری برای خود دست و پا کند

نگاه

در بیمارستانی، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.

آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون، روحی تازه می‌گرفت.

این پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.

روزها و هفته‌ها سپری شد.

یک روز صبح، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.

آن مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجت، او با یک دیوار مواجه شد.

مرد، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند!

پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند ...

نماز

برخی از کارشناسان معتقدند نماز خواندن تنها غذای روح انسان نیست , بلکه جسم انسانها را نیز تقویت می کند

و آنها را در مبارزه با مشکلات روزمره یاری می دهد . وقتی چشمها در حالت نماز ثابت می ماند جریان فکر هم

خود به خود آرام شده و در نتیجه تمرکز فکر افزایش می یابد. ثابت ماندن چشم باعث بهبود ضعف و نواقصی مانند

نزدیک بینی می شود و به لحاظ روانی این حالت باعث افزایش مقاومت عصبی فرد شده و بیی خوابی و افکار نا

آرام را از انسان دور می کند.

ایستادن در حالت نماز باعث تقویت حالت تعادلی بدن شده و قسمت مرکزی مخچه که محل کنترل اعمال و حرکات

ارادی است را تقویت می کند و این عمل باعث می شود فرد با صرف کمترین نیرو و انرژی به انجام صحیح حرکات

بعدی بپردازد. نماز قسمت فوقانی بدن را پرورش داده و ستون مهره ها را تقویت کرده و آن را در حالت مستقیم

نگاه می دارد. تقویت احشاء و ماهیچه های شکم , حفظ سلامت دستگاه گوارش و رفع یبوست مزمن سوء

هاضمه و بی اشتهایی از دیگر خواص نماز خواندن و رکوع در نماز است.

کارشناسان می گویند در حالت رکوع ماهیچه های اطراف ستون مهره ها منبسط می شود کخ در متعادل و آرام

کردن سمپاتیک موثر است.

مدت زمان خواندن ذکر رکوع نیز باعث تقویت عضلات صورت و گردن ساق پا و رانها می شودو به این ترتیب به

جریان خون در قسمتهای مختلف بدن سرعت می بخشد.

تنظیم متابولیسم بدن فراهم نمودن زمینه از بین رفتن اکثر بیماری ها از بدن , کمک به افزایش حالت استواری و

استحکام مغز و بهبود ناراحتی های تناسلی و نارسایی های تخمدان از دیگر خواص رکوع در نماز است.

سجده نیز ستون مهره های بدن را تقویت کرده و دردهای سیاتیک را آرام می کند. سجده علاوه بر از بین بردن

یبوست و سوء هاضمه ,پرده دیافراگم را تقویت کرده و به دفع مواد زاید بدن به دلیل فشرده شدن منطقه شکمی

کمک می کند.

سجده همچنین باعث افزایش جریان خون در سر شده که این امر با تغذیه این غدد باعث حفظ شادابی , زیبایی و

طراوت پوست می شود.

حالات سجده به واسطه باز شدن مهره ها از یکدیگر باعث کشیده شدن اعصابیکه قسمتهای مختلف بدن را به

مغز وصل می کند,شده و این اعصاب را در یک حالت تعادلی قرار می دهد که این عم برای سلامت انسان

بسیار حائز اهمیت است

سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد شده و عصبانیت را تسکین می دهد. استحکام بخشیدن و تقویت عضلات

پاها و ران ها , کمک به نفخ معده و روده , بهبود فتق , از خواص نشستن بعد نماز است.

روشن است که نماز فلسفی خاص خود را دارد که معراج مومن و مایه ی قرب به حق است و آن را باید فقط برای

خداوند تعالی خواند و نه به انگزه فواید و آثاری از این دست, ولی آگاهی از این دست نظرات علمی نیز می تواند

برای برخی مفید باشد

این را میدانید

- نیمی از 42 رئیس جمهورسابق آمریکا ن‍‍‍ژاد ایرلندی داشتند.
- درقرن هفدهم در انگلستان و آمریکا ،هرکس می توانست شنا کند، لقب "جادوگر" می گرفت.
- با یک مداد می شود خطی به طول 58 کیلومترکشید.
- انسان در روز به طورمتوسط "پانزده هزاربار"پلک می زند.
- در روم باستان به دنیا آمدن با بینی کج نشانه ای برای رهبر شدن فرد بود.
- اولین روزنامه متعلق به زنان در ایران "نشریه دانش" بود.به مدیریت"زوجه میرزا حسن خان کمالی "
- اندازه کف پاها تقریبا مساوی با بازوهای تن است.
- مادر "هیتلر" قبل از به دنیا آمدن فرزندش تصمیم جدی داشته که فرزندش را سقط کند ولی با توصیه دکترمنصرف شده بود.
- "ونوس" تنها سیاره ای است که خلاف عقربه های ساعت می چرخد.

 

 

 

امروز مشاهده می شود که کلماتی نامانوس از زبان بیگانه وارد زبان فارسی گردیده و شهروندان ما (نسل سومی ها ) نیز اصلاحاتی نادرست را از این رهگذر ساخته اند . این اصطلاحات بدون پیش زمینه و اصالت ، در این روزها به طرز ناخوشایندی به جای واژه های اصیل و کهن زبان فارسی معادل سازی شده و در کوتاهترین زمان ممکن جایگزین این زبان غنی (زبان فارسی) گردیده است .
جای بسی تاسف است ! که این اصطلاحات و در واقع کلمه های جدید کوچه بازاری به عالی ترین مراکز فرهنگی و دانش اندوزی یعنی دانشگاه نیز سرایت نموده و بسیار دیده می شود که حتی بعضی از اساتید و روشنفکران ، این الگوها و اسوه های دانش و علم ، از این واژه های نامانوس در گفتمانها و زبان گفتاری خویش حتی در موقع تدریس نیز ، استفاده می نمایند .
حال طرح چندین پرسش خالی از لطف نیست :
آیا زبانی که از دامان دانشمندان پر آوازه ای همچون ابوریحان ، ابن سینا ، خوارزمی و رازی و اندیشمندانی و روشنفکرانی چون جلال آل احمد ، دکتر شریعتی و ... و شاعرانی خوش ذوقی بسان فردوسی ، سعدی و حافظ پرورش یافته اند ؛ باید به خاطر کوته نگری ، سهل انگاری و ارادت عده ای محدود از هم وطنان به زبان بیگانه تاوان سنگینی به مثابه کم رنگ شدن و از بین رفتن واژه ها و کلمات اصیل فارسی متحمل شود .
همگان نیک می دانیم که بهترین شناسنامه و معرف هر ملتی ، زبان ، فرهنگ و تاریخچه آن ملت است و به این مورد هم واقفیم که تاریخچه هر ملت و زبانش لازم و ملزوم همند.
حال نکته جالب این جاست که این اصطلاحات و واژه های مستعمل ، در هیچ لغت نامه ای یافت نمی شوند و به دیگر سخن ؛ هیچ مولفی که دارای وجود خارجی برای تدوین این اصطلاحات و کلمه ها باشد به روشنی پدیدارنیست.
از نمونه اینگونه کلمات رایج می توان به موارد زیر اشاره کرد :
آف شدن : خسته شدن
آنلاین باش : به گوش باش
ِارور دادن : گیج زدن، قاطی کردن
اسگل : آدم گیج که حرکات ناجور انجام دهد
بروبچس : چند تن از دوستان
تابلو شدن : انگشت نما شدن
تریپ : شکل و شمایل
خفن : عجیب ، ترسناک
دو دره باز : کسی که دیگران را سر کار می گذارد
رله کردن : آماده کردن شاسگول : گیج ، مترادف اسگل
ضابلو : ترکیبی از ضایع و تابلو
لان توری : به درد نخور
یول : آدم غیر عادی

به این سوال جواب بده

هر کس که میخواد به این سوال جواب بده سعی کنه واقعیتو بگه

اینجا با هم تعارف و ... نداریم!

چرا اکثر دختران و زنان (حداقل در تهران) تمایل به

کم حجابی و آرایش آنچنانی و بعضی وقت ها بدحجابی تابلو دارند

چه لذت یا مزیتی داره اینکار؟

اما در کشورهای اروپایی و آمریکا دختران و زنان

فقط در مهمانی ها و مجالس و کنار همسرشان آرایش میکنند!؟

یاد پدر

پدرم این جوری بود وقتی من :

4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .

5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .

6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.

10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.

12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.

14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .

16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .

18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .

21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه

25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .

40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو نتونستم خیلی چیزها می شد

مشخصات یه دختر خوب

یه دختر خوب هیچوقت زودتر از اینکه از شیر بگیرنش عاشق نمیشه

یه دختر خوب به خاطر بعضی مسائل چترش را باز نمی کنه
یه دختر خوب وقتی بلد نیست رانندگی کنه چرا باید زور بزنه و با گل پسرا کل کل کنه
یه دختر خوب توی روی مامانش وانمیسته و به خاطر قراری که داره (و سرکاره) 100000 تا دروغ نمیگه
یه دختر خوب از مثلاً 6
ساعت وقت کلاس خودش 5 ساعتش رو نمی پیچونه
یه دختر خوب یواشکی دست تو جیب باباش نمیکنه

یه دختر خوب به خاطر اینکه بهش گفتن بی ادب گریه نمی کنه
یه دختر خوب جو نمیگیرتش و زود خودشو مثل بنگاهها به نمایش نمیزاره
یه دختر خوب دستمال دماغ باباشو برنمی داره بندازه رو سرش مثل روسری
یه دختر خوب عقده هاش رو با فرار از خونه خالی نمی کنه
یه دختر خوب با همسایشون که خوشگل تره لج نمیشه
یه دختر خوب به خاطر پوست و رنگ بدنش که پر از جوش و ککه باباشو اونقدر تو خرج نمی ندازه
یه دختر خوب وقتی بهش نگاه نمی کنن خود نمایی نمیکنه (به راههای مختلف) باز هم نکته تستی
یه دختر خوب باباش هر چی بگه گوش می کنه نمیاد پیش مامانش ننه من غریبم بازی درآره
یه دختر خوب هیچوقت بدون گواهینامه رانندگی نمیکنه که بعدش که گرفتنش اشک تمساح بریزه
یه دختر خوب به خاطر منافع خودش حق
خواهرش رو ضایع نمی کنه
یه دختر خوب وقتی معنی ترانه های خارجی رو نمیدونه مجبور نیست که واسه کلاس اونا رو گوش بده
یه دختر خوب توی قرار با پسر کلاس زورکی نمی آد و پدر کارمند بیچاره اش رو مدیرعامل و رئیس قلمداد نمی کنه
یه دختر خوب دیگه به دختر افغانی ها حسودی نمی کنه
یه دختر خوب وقتی از
پسری خوشش اومد و داشت از حسودیش می ترکید 10000 تا عیب و ایراد روی پسر نمی زاره
یه دختر خوب شب زود نمی خوابه که صبح زود بیدار بشه که بتونه صافکاری و نقاشی کنه
یه دختر خوب خودش رو زوری توی دل کسی نباید راه بده
یه دختر خوب برای اینکه مورد توجه قرار بگیره اسمشو عوض نمیکنه - صغرا= هانی - کبری= مانی
یه دختر خوب برای اینکه توی مهمونی تحویلش بگیرن قیافه نمیگیره و ادای آدم پولدارارو در نمیاره
یه دختر خوب پشت سر حتی حیوانات هم غیبت نمی کنه
یه دختر خوب از دماغ فیل نمی افته که نه؟
یه دختر خوب از اجرای هر گونه قرقره بازی( جت اسکی اسکیت و امثال اون ) در مقابل پسرها خودداری می کنه
یه دختر خوب با 25897 نفر که تیریپ نمیریزه
یه دختر خوب اولاً دوچرخه سواری نمی کنه حالا می خواد بکنه بکنه جنبه هم داشته باشه
یه دختر خوب توی مسافرت به خاطر کسی که روش کلید کرده، باباشو توی منگنه قرار نمی ده که بابا تندتر برو

یه دختر خوب سوار هر ماشینی نمیشه پیکان 47 و امثال آن
یه دختر خوب وقتی لباس آنچنانی برای خودنمایی ندارد از دوستاش قرض نمی کنه
یه دختر خوب راه به راه از اون کوفتیا نمیماله که فردا هم سرطان بگیره و انتظار ترحم داشته باشه
یه دختر خوب اولاً اصلاً پیدا نمیشه خلاصه بگم یه دختر خوب باید خوب باشه نه اینکه ادای خوبا رو دربیاره

ویژگی و خصوصیات بارز دخترهااااا

. تا زبونشون باز میشه عوض مامان بابا میگن شوهر!!
?2.حالشون از
پسرا به هم میخوره ولی نمی دونم چرا 666 تا دوست پسر دارن
?3.اگه خونشون آتیش بگیره بین بابا و لوازم
آرایش حتما لوازم آرایش و انتخاب می کنن!
?4.نون شب ندارن بخورن ولی پول عمل دماغشونو ردیف میکنن!
?5.همه خوشکل و
خوش هیکلن(خدایا منو بخاطر این دروغم ببخش)
?5. از 8 تا 20 سالگی شونصدتا دوست پسر داشتن که هیچ کدوم درکشون نمیکردن
6.همیشه می گویند من برات با ارزشم یا زندگیت !!
7.اگه دوسم داری گرون ترین عطرو برام بخر.
8.مثل عوارضی می مونند باید همیشه ازشون برگه عبور بگیری
(زنگ یا
SMS بزن کجا میری با کی میری کی برمی گردی)
9.شعاره دخترها ! شما پسرها همتون مثله همین ایشششش !
10.اگه یه موجودیم باشه که ازش نفرت داشته باشن اونم
Mr YahoO هستش!!!

ترتیب کابل شبکه

یادش بخیر  

 


Modem to pc:

قهوه ای، سفید قهوه ای، سبز، سفید آبی، آبی، سفید سبز، نارنجی، سفید نارنجی


pc to pc:

قهوه ای، سفید قهوه ای، آبی، سفید سبز، سبز، سفید آبی، نارنجی، سفید نارنجی

قهوه ای، سفید قهوه ای، نارنجی، سفید سبز، سبز، سفید نارنجی، آبی، سفید آبی

گرامر زبان

اینم یه گرامر توپ و کامل  

نظر بدین خوشحال میشم............. 

 

http://s1.picofile.com/file/7288426662/Grammar_Zaban_.pdf.html

خدارو.....

خدارو دوست داری همین الان بگوخداروشکر و اینوبرای همه بفرست. ببین خداتا شصت دقیقه دیگه برات چکارمیکنه

عشق خطا نمی رود

به نام خالق عشق

عشق زندگی است. عشق هرگز خطا نمی‌رود و زندگی تا زمانی که عشق هست به خطا نمی‌رود.

در بنیان تمامی مخلوقات، عشق همچون عطیه برتر حاضر است.

زیرا هنگامی که هر چیز دیگری به پایان می‌رسد عشق می‌ماند.

اگر به زبان‌های مردم و فرشتگان سخن گویم و عشق

ادامه مطلب ...

: اشعار عاشقانه

عشـق یعنـی هـمون سـلام اول

عـشق یعنـی مـایه قـوت قـلـب

عشق یعنی انفجار احساسات

عشق یعنی کم کردن فاصله ها

عشق یعنی کلید یک رابطه ای محکم

عشق یعنی در موفقیت هم شریک بودن

عشق یعنی کاری کنی که راحت پیدات کنه

عشق یعنی مثل اشرف زاده ها باهاش رفتار کنی

عشق یعنی کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه

عشق یعنی وقتی باهاش قرار داری به خودت برسی

عشق یعنی یک عالمه حرف رو با یه اشاره گفتن

عشق یعنی هولش بدی تو یک مسیر درست

عشق یعنی یه بازی که تمومی نداره

عشق یعنی از هیکلش تعریف کنی

عشق یعنی من وتو ما میشویم

عشق یعنی حرفشو باور کنی

عشـق یـعنی جادوش کنی